مادرم سرطان داشت و توده سرطانی بدخیم به تمام بدنش حتی غدد لنفاوی سرایت کرده‌ بود اما بعد از اینکه متوجه بیمار‌ی‌اش شد تن به شیمی درمانی نداد. تنها ناراحتی‌ مادرم انتظار برای زیارت حرم امام حسین(ع) بود.

برای خداحافظی با دوستی به محل اعزام آخرین زائران راهپیمایی کربلا می‌روم. فضا عطرآگین از بوی اسپند و گلاب است و صدای صلوات و التماس دعا از هر گوشه شنیده می‌شود. زائران ابی‌عبدالله با خوشحالی از  طلبیده شدن به درخواست راننده اتوبوس کوله‌‌‌ها و ساک‌های کوچک سفری را به شاگرد راننده می‌دهند تا در قسمت مخصوص جای دهد.

دو دختر جوان هم کوله‌هایشان را به شاگرد راننده می‌دهند، او با گرفتن کوله‌ها می‌گوید: چقدر سنگین است! چطور می‌خواهید اینها را در راهپیمایی اربعین با خودتان حمل کنید؟ درون این کوله‌ها چه دارید؟ هر دو دختر در پاسخ به شاگرد راننده، چشمان کنجکاو من و دیگر مسافران می‌گویند سوغاتی، سوغاتی برای خانواده‌ای عراقی!

نزدیکشان می شوم و از روی کنجکاوی علت را جویا می شوم. یکی از دختران برایم می‌گوید ۳ سال قبل خیلی ناگهانی مادرم شروع به لاغر شدن کرد اوایل جدی نگرفتیم اما آنقدر کاهش وزن مادرم در مدت زمان کوتاه محسوس بود که به دکتر مراجعه کردیم و پس از انجام سونوگرافی و آزمایش‌های متعدد متوجه شدیم که مادرم سرطان معده دارد و توده سرطانی بدخیم به تمام بدنش حتی غدد لنفاوی سرایت کرده‌ است.

مادرم بعد از اینکه متوجه بیمار‌ی‌اش شد تن به شیمی درمانی نداد. تنها ناراحتی‌ مادرم انتظار برای زیارت حرم امام حسین (ع) بود. مادرم ما را به یتیمی بزرگ کرده بود و در تمام این سال‌ها چیزی از ما نخواسته بود و باید تنها آرزویش را برآورده می‌کردیم.

می‌‌دانستیم سفر زائران کربلا در راهپیمایی اربعین با مشکلاتی همراه است به خصوص مادر ما که بیماری سختی داشت. اما در برابر اصرار مادرم چاره ای جز قبول خواسته‌اش نداشتیم. با دکتر که مشورت کردیم، گفت مادرتان چند ماهی میهمان شماست. البته عمر دست خداست. اما روحیه تاثیر بسیار زیادی در روند پیشرفت بیماری مادرتان دارد.

پای پیاده در مسیر عاشقی

با حر‌ف‌های دکتر تصمیم گرفتیم تنها خواسته مادرم را اجابت کنیم. چون بقیه برادرها و خواهرهایمان متاهل و درگیر بچه و خانواد بودند‌‌. من و خواهرم که مجرد هستیم پیشنهاد دادیم مادر را به سفر اربعین ببریم.

گویی حال مادرم بهتر شده بود در طول راهپیمایی اربعین روی ویلچر نشسته بود و مدام ذکر می‌گفت و با چشمان نمدار زل میزد به پرچم یا حسین و با لبخند می‌گفت باورم نمی‌شود چند روز دیگر حرم ابا‌عبدالله(ع) هستیم.

 بعضی روزها آنقدر حالش خوب می‌شد که به اصرار چند قدمی را همراه بقیه راهپیمایی می‌کرد. اما بیشتر روزها روی ویلچر بود و نیاز به مراقبت ویژه داشت‌‌. در طول مسیر راهپیمائی من و خواهرم به نوبت مراقب غذا و داروهایش بودیم.

زائران هم مسیر هم داوطلبانه کمک می‌کردند. ۵ روز مانده به روز اربعین حال مادر بد شد مدام عرق می‌کرد و بی‌حال بود. دکتر کاروان گفت که این از عوارض بیماری‌ است، نگران نباشید فقط در لباس‌هایش کوتاهی نکنید که دچار سرما‌خوردگی نشود‌. ما دو خواهر در مسیر راهپیمایی هم اینکه به موکبی می‌رسیدم لباس‌های مادر را تعویض و با دستمال بدنش را خشک می‌کردیم. بعد از کمی استراحت و دادن دارو و غذا به مادر صبر می‌کردیم تا خودش بگوید دخترها حالم خوب است‌. باید برویم. آن وقت دوباره به راهپیمایی ادامه می‌دادیم.

بی تدبیری کار دستمان داد

 یک روز مانده به اربعین، مادر دیگر لباس تمیزی نداشت زیرا در این ۵ روز همه لباس‌ها را استفاده کرده بودیم. بی‌تدبیری ما دو خواهر ۱۵ و ۱۶ساله کار دستمان داد. به خواهرم که از استرس و درماندگی چشمانش پر از اشک شده بود اطمینان دادم که شب، هنگام استراحت در منزل عراقی‌ها حتما همه لباس‌های خیس و کثیف را می‌شویم و صبح فردا مادر را با لباس‌ خشک و تمیز به کربلا می‌‌بریم.

می‌دانستم شستن این حجم لباس آن‌ هم برای من که در تمام این ۱۶ سال زندگی حتی یک جفت جوراب هم نشسته بودم کار بسیار سختی است ولی با خودم گفتم بالاخره هر طور شده لباس‌های مادرم را می‌شویم. آن روز هنگام اذان مغرب مثل هر غروب خانواده‌ای عراقی ما را در خانه‌ خود میهمان کردند.

پس از خواندن نماز و رسیدگی به مادر و صرف شام با اجازه صاحبخانه دو ساک پر از لباس‌های کثیف را برای شستن به حمام بردم اما آن قدر خسته بودم که با خودم گفتم ساعتی استراحت می‌کنم بعد برای شستن لباس‌ها به حمام می‌آیم. نمی‌دانم رختخواب تمیز، شام بسیار خوشمزه و یا خستگی ۹ روز راهپیمایی هر چه که بود باعث شد خوابم  سنگین شود.

تاریک و روشن هوا از خواب بیدار شدم چیزی تا اذان صبح نمانده بود به سرعت از رختخواب بلند شدم و به طرف حمام رفتم. اثری از ساک‌ها در گوشه حمام نبود. همه جا را گشتم به حیاط رفتم بند رخت‌ها هم خالی بود.

نا‌امید و نگران سیل اشک بود که بی‌اختیار از چشمانم روان شده بود. فقط چند ساعت دیگر مانده بود تا برآورده شدن آروزی مادرم حالا بدون حتی یک دست لباس تمیز و مادری که روزانه نیاز به چند دست لباس تمیز داشت.

چاره‌ای نبود باید خواهرم را بیدار می‌کردم. راه افتادم به طرف اتاق خودمان، ناگهان متوجه چیزی پشت در اتاق شدم. لباس‌ها شسته شده و اتو کرده آنجا بود. حقیقت این بود که عجله باعث بی‌توجهیم به اطراف شده بود.

کمک خالصانه

 با خوشحالی لباس‌ها را در هر ۲ ساک مرتب کردم و بعد از خداحافظی از آن خانواده راهی کربلا شدیم. مادرم ۹ ماه بعد از زیارت حرم امام حسین (ع) از دنیا رفت. حالا بعد از گذشت ۳ سال این سوغاتی‌ها را برای آن خانواده عراقی می‌بریم. هر چند لطف و مهربانی ‌آن‌ها را هرگز نمی‌توانم جبران کنم. آن سفر زیارتی را مدیون کمک خالصانه آن خانواده هستیم در آن خانه همه چیز بوی عشق می‌داد، عشق به زائر کربلا، عشق به منتظران حرم امام حسین(ع).

در حالیکه دیگر مسافران و راننده اتوبوس بابت معطلی با چشم غره به من نگاه می‌کنند و از دختر می‌خواهند که سوار اتوبوس شود، حین سوار شدن از او می‌پرسم اگر در مسیر سفر اربعین موفق به پیدا کردن آن خانواده نشوید، سوغاتی‌ها را چه کار می‌کنید؟

دختر جوان از پشت پنجره اتوبوس با لبخند می‌گوید: در راه سفر همه خانواده‌های عراقی بهترین میزبانی را از زائران اباعبدالله داشتند. اگر موفق به دیدار آن خانواده نشوم سوغاتی‌ها را به خانواده‌های دیگری که عاشق اهل بیت علیم السلام هستند، می‌دهم./ خبرگزاری فارس

توسط AdminRaf

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *